"𝑬𝒕𝒉𝒆𝒓𝒆𝒂𝒍"

Just...forget it-....

what happened to monday?!

 

توی سال 2034..جمعیت اونقدر افزایش پیدا میکنه که مجبور میشن همه خانواده بچه هایی که دارن تک فرزند باشن!
اگر تعداد بچه ای بیشتر از یکی باشه...میبرن و اون بچه رو منجمد میکنن..تا وقتی جمعیت زمین نرمال شد دوباره یه زندگی برگردن...حالا چی میشه هفتا خواهر همسان بدنیا بیان..و سرپرستشون حاضر نشه اونا رو بده؟!...
.
.
.
فیلم خیلی خیلی قشنگیه..اسمشم همونیه که توی عنوانه"برای دوشنبه چه اتفاقی افتاد؟"
این خواهرا هرکدوم اسمشون"شنبه،یکشنبه، و..." است و هرکودوم توی روزای هفته که به نام خودشونه با مشخصات یکسانی بیرون میرن...

.
.
.



"-تو از بین ما با ایمان تری...زنده بمون!
+من حتی نمیدونم الان باید به چی ایمان داشته باشم...متاسفم..."

.
.


"+انگار ادما هیچوقت قرار نیست یاد بگیرن..."
.
.
.

"+شما وقتی تنهایید قوی تر از وقتی هستید که تنهایید! پس باید باهم کار کنید..."
.
.
.

نوشتن اون بالاییا صرفا هم برای معرفی فیلم بود هم حس میکردم نوشتن یه پست پر از خزعبلات تنها حس قشنگی نداشت-

از اول مهر تا الان کلا 4 روز مریض نبودم:"| و بقیه اشو کلا مریض بودم..سه بار رفتم دکتر-_- دیشب داشتم خفه میشدم..و مامانم سه تا قرص و شربت به خوردم داد..و همه 4 تا چیزی که من خورده بودم خواب اور بود...سرکلاسا قشنگ چرت میزدم:" انقدر رفتم پایین آب پاشیدم تو صورتم که سرکلاسا خوابم نره حس میکردم الان معاونمون یبار دیگه ببینتم منو میندازه بیرونxDD
زنگ اخر سر دینیم چون کتابمو جا گذاشته بودم دستمو گذاشتم زیر چونه ام...باد کولرم میزد پس کله ام..قشنگ..بچه ها میگفتن یه 40 دقیقه ای خواب بودمxDDD

و الان داروهای جدیدی که دکتره بهم داده..همه شون..یعنی همه شوناااا خواب آورن لعنتیاxDDD قراره یه هفته سر همه کلاسا چرت بزنم...
امروز طبق معمول داشتم میرفتم زیر ماشین و مارال هم طبق معمول کلی سرم غر زد..و یلداهم طبق معمول پریده بود جلو و میگفت وای سبا بیا بریم خودکشی..یه اهنگ کلاسیکم بزاریم..قرص بخوریم زیر بارون بمیریمxDDD
و من اینجوری بودم که: برییییممم!

سانیا واقعا یه متجاوزه...امروز نشسته بودم کنارش زنگ تفریح...یهو حس کردم اگه یکم دیگه فضا ازاد بشه قشنگ سانیا میکنتمxDDD

ولی خیلی انسان باحاله-

ما توی کلاسمون سه تا انتی رمانتیک لعنتی داریم! میشینن اون ته و پوکر نسبت به ذوق زدگی بچه ها خیره میشدن:">

تا همینجا بسه..

اصلادلم نمیخواد تا قبل از اینکه پشمون نشدم بزنم حذفش کنم و انتشارش نکنم
*جیغ*


از اونجایی که دوست  ندارم وبم پر شه از پست..همین یکیو هی اپدیت میکنم"^"

امروز کلی تلاشمو کردم که با وجود اون داروهای عنن! خوابم نبره:") تهشم سر زنگ منطق یه ربع چرت زدم"|...

علوم فنونه پدصگ...به من داده چند؟ 13:) و به زین داده 18...لعنتی...جوابای منو زین همه باهم یکی بووود! حتی من یه سوالم درست تر از اون نوشته بودم._.

دینی نزدیک بود بهم بده 12-_- باکلی بدبختی نمره مو رسوندم به 18..بابا زنیکه پفیوز..من هفته پیش غایب بودم چرا اینجوری نمره میده؟...ودف!

منطقمم...از 13 شدم 9 و 75:|...کلا نمره هام ریده است..با اینکه به مامانم گفتم چه گندی زدم...ولی امیدوارم کارنامه رو ندنTT

امروز زنگ ناهار خیلی شیک نشسته بودم لبه پنجره...بعد یه لحظه برگشتم دیدم اعع! پایین میله هامون بازه:) هیچی دیگه..پاهامو از زیرش دراوردم و حدس بزنید چیشد؟^^ مسئول سمپاد منطقه یهو اومد...
من:
مسئوله:

مدیرمون:

معاونمون:

معلم منطقمون:

بابا لعنتیا مگه زنگ ناهار نببببود؟TT

حالا منم هول شده بودم..وای...گیر کردمxDDD حالا این وسط بجای اینکه بیان کمک کنن..کل 20 نفر داشتن هار هار به من میخندیدن:|با کلی بدبختی در اومدم و جوری از خجالت توی افق محو شدم که نگو...

برگشتنیم چون قرار بودبا اوتوبوس برم...میخواستم با مارال اینا برم..ولی چون دیر شد اونا رفتن..منم خوش و خرم وایستادم با دینا و بهار برم..حالا مامانم زنگ زده بود که:

"سبا کجایی؟"
من:"نزدیک ایستگاه اوتوبوسم^^"

*منی که هنوز جلوی در مدرسه بودم...* تا ایستگاه اوتوبوسم نزدیک ترینش تقریبا یه 15 دقیقه ای راهه^^ هیچی دیگه...تا ساعت 3 وایستاده بودیم که برای مهسا اسنپ بگیریمxDDD تازه بعدش راه افتادیم بریم سمت ایستگاه xDDDD

من باید 3:10 میرسیدم خونه بابابزرگم اینا..3:50 دقیقه رسیدم^^...البته مامانم هیچی نگفت:" فقط اینجوری بود که سالم رسیدی؟ منم گفتم که اره و اینا..یهو گفت حالا دیرترم میومدی مهم نبود مهم سالم رسیدنه^^!

من:

من:*ولی تو از پشت گوشی داشتی پارم میکردی...--*
توی راه دینا بهم گفت که برای تولدش همه بچه های کلاسو اینارو دعوت کرده..و اکثرا میان..گفت توعم پاشو بیا و اینا...
منم گفتم مامانم اجازه نمیده..چون میشناسمش دیگه:| نمیزاره تا سر کوچه با ثنابرم._.
گفت نه مامانت اجازه میده بگو و اینا..بهارم از اونور اصرار که اره..
من:تو خودت دیدی که بخاطر یه با اوتوبوس اومدن 18 بار به من زنگ زده و هر دودقیقه میگه کجایی و داره پارم میکنه..بعد ازم میخوای برم بهش اصرار کنم؟عمرا!._.
حالا بازم اومدم بهش گفتم..مامانم که همون اول هنوز کلام من منعقد نشده گفت نه^^..گفتم میشناسمش که-
بابامم کلی سوال پرسید..و ای کاش دهنمو گل میگرفتن ولی نمیگفتم که مامان خودشم قرار نیست باشه^^ چون گفت از نوجوونای امروزی هیچ چیز بعید نیست یهو میرید...بعد باید بیام از توی پخیابون و اینجورجاها جمعت کنمxDD
من:
من:ولی من بچت بودم...-

بخاطر داروهام این چند روزه کلا گیج خوابم...4 تا داروم خواب اوره و قشنگ مثل معتادا شدمxDDD حتی الانم حس میکنم سرم سنگینه..و فاصله بشدت کمی تا بیهوش شدن دارم...

انقده دوست دارم بشینم فیلم ببینم..و همینکارم میکنم^^درحال حاضر فرندز..تموم کردن فیلم تایلندی ای که دارم میبینم و ددپول برام توی اولویتن:" ولی حقیقتا..انگار طلسم شدن..نمیتونم ببینمشووون=-=

فردا برای مراسم 13 آبان و روز دانش اموز افتاده برای دهم انسانی و سه زنگمون پرررررر:) انقدر خوشحالم که نگووو..هرچند مه منو گذاشتن مجری باشمTT ولی حداقل چرت زدن وسط مراسمخیلی بهتر از چرت زدن وسط کلاسه:"|...
فعلا همین..
بای


 

وسط امتحانات فیلم معرفی میکنی ای بیخرد؟

تقصیر من نیست ای باخرد...دوستم معرفی کرد...

و بعد امتحانا ببینش-من خودم وسط امتحانام

الان بهتری؟

درحدی که نفس بکشم و نمیرم بله!'-'

میشینن اون ته و پوکر نسبت به ذوق زدگی بچه ها خیره میشدن:">

")..منبع؟...

وقتی منم جز همین دسته ام:

وای...

ولی اینا خیلیییی انتی رمانتیکن..نه بغل میکنن نه با محبت رفتار میکنن...نه بغل دوست دارن...کلا میشینن ته کلاس ":|" دقیقا همین شکلی نگاه میکنن!

نمیر نیازت داریم "-"♡

من سگ جونم حالا حالاها قرار نیست بمیرم-'-'~

ای جان ~"-"~

"-"؟

من اینو دو سه سال پیش دیدم و حقیقتا برا من یکی که یه جور عجیبی بود...

اره..من حتی هنوزم خواهرو قاطی میکنم هیچ..ولی کلا فیلم عجیبی بود...ولی ایده اشو دوست داشتم-

اینجوریه که خوابم میاد..ولی متاسفانه نمیتونم بخوابم..پس؟ سردرد میشم^^

گیر کردی؟xDDDD

وای نمیشه نخندیدxDDDDDD

ما روز دانش اموزو شنبه گذاشتن^^ با یه برنامه چرت^^

نخننننند..ابروم به فنا رفتتت..
برای ماعم برنامه چرته..ولی خب حداقلش کنکل شدن درسامونه

یادم رفت بگم=-=

کل راه دینا و بهار داشتن دعوا میکردن
دینا:*داد زدن
بهار:*تیکه انداختن
من یهویی:میشه بریم ابنبات چوبی بخریم؟^^

مجری میخواد وسط مراسم چرت بزنه؟ "-"

منکه قراره بندازمش به یه نفر دیگه ولی خب"^"

ولی تصورت که اونجا گیر کردی خیلی سمهxDDD

و زنگ ناهار دارین؟"-"

ولی چقدر مامانامون شبیهن^^...

درررررد'-'

اره...تا دو وربع مدرسه ایم و زنگامون یک ساعت و40 دقیقه ست...بچه ها میپوکن نخورن-

آه راستی:)

ما برای روز دانش آموز قراره سرود بخونیم:)))

و من یه لحظه از وقتمم تلف نکردم برای حفظ کردن اون کوفتی و حتی یه بارم از روش نخوندم.

چه سرودی؟ از همین سرودایی که هرسری جدید میان و میدن میگن کل مدرسه حفظ باشن؟

اره از همونا=-= معاون پرورشی مون انقدر رو مخمه دلم میخواد اول اونو بکشم بعد خودمو=-=

منی که حتی یادم نمیاا معاون پرورشیمون کی هست-:

ما دیروز تو جلسه شورا بحث روز دانش آموزو داشتیم، گفتیم میشه جشن نگیریم به جاش یه روز تعطیل کنیم جای این شنبه که نکردیم؟ گفتن باشه:::))))

ولی خب تعطیلیه افتاد برا هفته بعد-

اخه شما ازمونم داشتید و اینا"^"
ما پرسش های شنبه رو کنسل کردیم...امروز بچه ها برنامه اجرا نکردن رفتن اون بالا کنسرت گذاشتنxDDD

اوکی ولی این فیلمه خ برام جالب اومد میره تو لیستم*-* تنکسیوووو

 

وای فندوق😂😂😂😂 گیر کردی ددی بمیره برات😂😂😂

منم همیشه مجری میشدم💔

هی دوران مدرسه....

تو کلاس ما انصافن هیچوقت از اون پوکرا نبود...چون مسحره بازیای ما فراتر از این بود که نخوان از خنده جر بخورن😂😂😂💔

خواهیش"^"

زهرماررر...امروزم از اون بالا پریدم پایین مچ پام به فاک رفت*-*
چقدم که برای ما تاثیر گذار بود اصن...
اوناعم میخندن ولی درکل خیلی پوکرنxDDD

گاااااااد میخوام بیام بزنمت ولی خ شبیه منی نمیزنمت=-=😅💔

مراقب خودت باش بچچچچچچچچ

به عنت بگیر عففف

صحیح...xDDD
هستم"^"

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان