"𝑬𝒕𝒉𝒆𝒓𝒆𝒂𝒍"

Just...forget it-....

-متغیری از احوالات نامعلوم

میدونم که باید برای نابود شدن اون بخش خاطرات نوجونیم ناراحت باشم ،ولی  نیستم. انگار حسش اینجوریه که بجای اینکه لازم باشه خودم اون همه خاطراتو توی قبر بزارم و روش خاک بریزم تا از زیر و رو کردنشون این همه ناامیدی رو احساس نکنم ،یکی دیگه داره اینکارو برام میکنه که باید بابتش ازش تشکر کنم.
تنها چیزی که بابتش خیلی ناراحت میشم. از بین رفتن خاطرات کساییه که خودشون دیگه نیستن تا دست کم لحظه آخر خاطراتشونو از زیر خروار بکشن بیرون تا پوسیده نشن.
ولی بیشتر بهش فکر کردم فقط یک چیز توی ذهنم بود. "نباید انقدر درد داشته باشه".
دستم به نوشتن نمیرفت و مدام ازش فرار میکردم ؛ هیچوقت فکرشو نمیکردم اولین یادگاری ای که به یاد میزارم آخریش باشه.
فرقی نداری که پایانی برای شروع دوباره باشه یا پایانی برای ابدیت ، مهم اینه که دردش برای واقعی بودن بیشتر از تصور همه مونه .

 


رنج کشیدن هر کدام از ما،
موسیقی مخصوص به خودش را دارد.

اگه دلقک شده باشیم همه تونو بابت گمگیز کردنم میکشم.

منم همینطور چون اگه دلقک شده باشیم احتمالا قربانی این دلقک بازی شدم و واقعا shame.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان